حديث نفس مامان وباباحديث نفس مامان وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 19 روز سن داره

♥♥♥ حدیث عشق مامان و بابا ♥♥♥

بیستمین ماه زندگیم...

  سلااااااااااااااااااااام   براتون بگم از بیستمین ماه زندگیم!   توی این مدت خیلی پیشرفت کردم خصوصا توی حرف زدن!   هرکلمه ای که بابایی و مامانی مامانی میگن میتونم تکرار کنم.   وقت هایی که مامانی و بابایی از دستم عصبی هستن هرچی   بگن تکرار میکنم و این طوری عصبانی شدن دیگه یادشون میره   از آشناییم با حیوونا بگم که همه شون رو میشناسم   از مورچه شون گرفته تا شیر و زرافه و... اسم خیلی هاشون رو هم بلدم   اسم اعضای بدن و خوراکی ها لباسا م  رو تقریبا یاد گرفتم و میگم   خلاصه سرتون رو درد نیارم این...
29 آذر 1394

نوزده ماهگیم...

سلام به دوستای گلم    ان شاا... که مثل همیشه سالم و شاداب هستین. خدا رو شکر   عاشورا ی امسال خونه ی آقاجون بودیم.   چون من صبح خواب موندم مامانی با دختر خاله ها رفته بودن   مراسم شبیه خوانی.   وقتی من پاشدم آبایی توخونه تنها بود. بعد اینکه صبحونه خوردم   ابایی به مامان زنگ زد تا بیان من رو هم ببرن تا منم تو   مراسم عزاداری شرکت کنم.   اما زیاد نموندم از بس شلوغی و ورجه وورجه کردم مامانینا   مجبور شدن برگردن خونه.         وقتی خونه ی آقاجون هستیم یکی از سرگرمی هام ا...
9 آذر 1394
1